جدول جو
جدول جو

معنی عکس افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

عکس افکندن(کَ دَ)
پرتو افکندن:
چو گلبن از بر آتش نهاده عکس افکند
به شاخ او بر دراج شد ابستاخوان.
خسروانی.
تابوت او چه عکس فکندست بر شما
کز اشک رخ چو تختۀ او غرق زیورید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس افکندن
تصویر پس افکندن
پس انداختن، به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
چیزی از درآمد خود ذخیره کردن. اندوخته ساختن. ذخیره کردن، تأخیر. بعقب انداختن، میراث گذاشتن. (برهان قاطع) ، پس افکندن کار را، مساوفه
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
کف دهان را بیرون انداختن. (فرهنگ فارسی معین) :
معجر سر چو زان برهنه کنی
خشم گیرد کف افکند ز دهان.
طاهر بن فضل (لباب الالباب چ نفیسی ص 28).
، بمجاز، خشمگین شدن. غضب کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ کَ)
عکس افکننده. پرتوافکن:
بغیر طایف و کدرا ادیم گشتی پوست
چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از علم افکندن
تصویر علم افکندن
درفش افکندن، گریختن عاجز شدن و شکست خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افکندن
تصویر پس افکندن
ذخیره کردن اندوختن، بعقب انداختن (کاررا) تاخیر، میراث گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کف افکندن
تصویر کف افکندن
کف دهان را بیرون انداختن: (معجر سر چو زان برهنه کنی خشم گیرد کف افکند ز دهان)، (طاهر بن فضل)، خشمگین شدن غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم افکندن
تصویر علم افکندن
((~. اَ دَ))
کنایه از تسلیم شدن، شکست خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس افکندن
تصویر پس افکندن
((~. اَ کَ دَ))
پس انداز کردن، ذخیره کردن
فرهنگ فارسی معین